یادم باشد یکوقتی بنویسم از این که شب چه پتانسیلهای عجیب و غریبی دارد.. برای خیلی چیزها.. اصلن اینجوری که به نظرم همهچیزها را آدم باید دو بار یادشان بگیرد.. یکبار روز.. یکبار شب.. از خربزه و داستان کوتاه و بادام هندی و فیلم تینایجری گرفته، تا تلفن و خرید کفش و چت و جلسه و رستوران و آدمها.. باید امتحان کرده باشی خودت، تا ببینی مثلن چههمه شبِ رستورانها فرق دارد با روزشان.. کفشها هم شبها خوشگلترند تا روزها.. کتابها اما شب که میشود از جلوی چشمهای آدم قایم میشوند، روز باید خریدشان.. شب وقتِ کارتتبریک خریدن است و لوازمالتحریر، کتاب اما نه.. ساندویچها شبها خوشمزهترند، پیتزاها هم.. روز وقت پلو خورش است و چلوکباب و غذاهای تهدیگدار.. کیتکت انگار از غروب به بعد بیشتر میچسبد.. شعر را شب که بخوانی بیشتر میفهمیش.. بعضی مِیلها را باید نیمهشب بنویسیشان، روز که باشد لحنشان هزاربار فرق میکند با آنی که قرار بوده.. رابطهها هم شب و روزشان فرق میکند.. آدمها هم.. بعضی آدمها آدمِ روزاند فقط.. بلد نیستند آدمِ شب باشند.. بعضی دیگرها اما شبشان را که بشناسی دلات بیشتر میخواهدشان.. بسکه پتانسیلهای عجیبغریبی دارد این شب.. برای همین است که میگویم هر آدمی را، هر چیزی را هم روز تجربهاش کن و هم شب..