من آدمِ کارهای بیاهمیتام از اساس.. کارهای محض رضای خدا.. کارهایی که کلن به هیچ دردِ دیگری نمیخورند جز آنکه آدم برای دل خودش انجامشان دهد.. همینجوری بیکه کسی ازت خواسته باشد، یا بیکه بخواهی به کسی تحویلشان بدهی.. به محض اینکه پای قول و قرار و چه میدانم، تعهد کاری و قرارداد و الخ میآید وسط اما، دُمِ الاغ درونم به خارش میافتد، اتوماتیکلی؛ بسکه عادت کردهام هر وقت بخواهم بروم هر وقت بخواهم نروم بیکه مجبور باشم به کسی حسابی جوابی چیزی پس بدهم..
همین درس خواندن که عاشقشم مثلن، کافیست یکی بیاید بگوید موظفی هفتهای سه روز بروی سر کلاس.. سه سوت نشده الاغم فعال میشود.. یا مثلنتر همین استخر، بگویند برای سلامتیت هم که شده باید یک شب در میان بروی شنا.. بیشک تا سال دیگر لب به استخر نمیزنم..
نمونهاش همین طرحی که باید تایپ کنم تا هفتهی دیگر تحویل بدهم.. رسمن تمام فعالیتهای بهدردبخور مغزیم مختل میشود از اساس.. نمونهی دیگرتَرَش همین چار خط و نصفی ترجمه است که هی آویزان بورد اتاق مانده، تا کی نوبتش شود.. آن سر جدی-گیریم هم خراب است تازه.. کافیست یکی بخواهد یکخورده مرا از اینقدری که هستم جدیتر بگیرد، چه میدانم، رویم حسابی چیزی باز کند.. سه سوت الاغ درون جفتکپراکنیاش شروع میشود، بیکه دکمه یا افسارش دست من باشد.. لابد برای همین است که اینهمه عاشق حاشیهام، عاشق پیادهرو، عاشق چیپس و ماست..
اصلن فکر کنم من یک دنبالهای چیزی داشتهام، که در حین پروسهی خلقت افتاده زیر میزی، جایی.. لابد مثل یکی از همین اکستنشنهای فایرفاکس خودمان.. که اگر بود، اگر نصب شده بود رویم، میتوانستم کلی موقعیتها را، کارها را، آدمها را جدی بگیرم جدی ادامهشان بدهم جدیجدی به یک جایی برسم برسانمشان.. نداریم اما که..
بعضی دوستیها بریک-آپ ناپذیرن دیگه. یعنی اونقدر بلاهای مختلف سر این رابطه اومده و دچار اصطکاک شده و صیقل خورده و باد و بارون دیده، که دیگه عایق شده در برابر هر اتفاقی و هر شرایطی. من اونوقت کلی دوستمشونه این مدل دوستیهامو. بعد خودمم خوب میدونم که آدم رابطه-ناپذیری هستم، مخصوصا تو روابط لانگترم یه خورده سر و کله زدن باهام سخته؛ ولی به خدا قدر این دوستیها رو دیگه لااقل خوب میدونم. فقط نمیدونم چرا کتبیم بهتر از شفاهیمه!