...

...

شاید بشه
یه شب تا صبح
وقت گذاشت
و سعی کرد
یه آدم رو
شناخت
.
ولی هیچ کس نمی دونه
آدما
جدیدا
شب که میخوابن و  صبح که پا میشن
عوض میشن
شایدم
عوضی .

رهایی می‌آید سراغت، از همان ثانیه‌ای که بلیت را از آقای بلیت‌فروش می‌گیری، از همان لحظه‌ای که می‌شوی صاحب بلیت، صاحب سفر. درست از همان‌جا، از همان باجه‌ی فروش بلیت با خودم فکر می‌کنم تنهایی چه خوب است. کوله‌ام را می‌اندازم روی دوشم و دور می‌شوم. ساکت و سبک‌بال، میان ازدحام و شلوغی دوروبر.

Big boY

بالاخره یک روزی هم یکی باید بردارد چیزی بنویسد در ستایش آقاهای چهل‌وچندساله‌ی موجوگندمی. یکی که مجال‌اش را داشته باشد، واژگان‌اش مجال توصیف چهل‌وچندساله‌گی را داشته باشند جملات‌اش استواری و قوامِ چهل‌وچندساله‌گی را داشته باشند. که اصلن یکی باید بردارد بنویسد که چه‌جوری می‌نشیند روی مبل، خوش‌قامت، تکیه می‌دهد عقب، چارشانه‌گی‌ش عرض مبل را پر می‌کند، دست‌هایش را می‌گذارد روی دسته‌ها، قرص و مطمئن، شوخ و سرزنده نگاهت می‌کند که چی تو چشمات قایم کردی دختر. که اصلن انگار ذات چهل‌وچندساله‌گی، ذاتِ موجوگندمی بودن‌های حوالیِ چهل‌وچندساله‌گی بدجور گره خورده با این تکیه دادن به عقب، آرام و خونسرد، مطمئن از بودن‌اش، مطمئن از حجم‌ای که بودن‌اش جا می‌گذارد توی زندگی آدم. به سختی می‌شود یک مرد چهل‌وچندساله را نادیده گرفت. به سختی می‌شود از کنار آن‌همه آرامش و طمأنینه و اقتدار و شوخ‌طبعی گذشت و برنگشت، سر برنگرداند به هوای تماشای آن گَرد خاکستری دوست‌داشتنی، که نشسته روی موهاش، و این‌جور خواستنی‌اش کرده، این‌جور دنیادیده‌اش کرده، این‌جور دست‌نیافتنی‌ش. اصلن آقاهای چهل‌وچندساله یک هاله‌ای دارند دور خودشان، از بوی ادوکلن مخصوص آدم‌های چهل‌وچندساله گرفته تا بوی توتون پیپ‌شان تا بوی چرم جلد دفترشان، که آدم ناغافل هم که رد شود از کنارشان، نگاه‌‌هاتان هم که گره نخورد به یک‌دیگر، کافی‌ست از حوالی‌شان رد شوی تا پَرَت گیر کند به پَرِشان، گیر بیفتی توی محیط حضور خوش‌عطر و بوشان و دیگر دل نکنی پات را از دایره‌شان بگذاری بیرون. بعد اصلن این‌جوری‌ست که یک آهن‌ربای مغناطیسی دارند توی جیب‌شان، برای پرت‌کردنِ حواس زن‌های بیست ‌وچندساله. کلن سیم‌کشی مدارهای مغز آدم را می‌ریزند به هم. بس‌که بلدند یک‌جورِ خوبی دنیا را تماشا کنند بس‌که ماجرا از سر گذرانده‌اند بس‌که آب از سرشان گذشته. بعد یک‌جورِ خوبی همیشه چنته‌شان پر است از کلی تعبیرهای منحصربه‌خودشان، تعبیرهای جوگندمیِ از‌آب‌گذشته. بعد یک‌جورِ خوبی طنز خودشان را دارند، امضای شخصی خودشان را، پای هر اتفاق و هر حکایت‌ای. یک‌جور خون‌سردانه‌ای بلدند کل جهان‌بینیِ آدم را حواله دهند به یک جایی حوالیِ جنوب و بردارند به ریش کل زنده‌گی بخندند و بردارند تو را هم به ریش کل زنده‌گی بخندانند. زیر پاهاشان سفت است بس‌که یاد گرفته‌اند کجاها راه بروند و کجاها بشینند که سرشان نگیرد به طاق. بعد خوب بلدند تو را هوایی کنند که دنیا را همین‌جوری تماشا کنی که آن‌ها، یک‌ جورِ چهل‌وچندساله‌ی دنیادیده‌ی بی‌بندوباری. بعد خوب می‌دانند کجاها چشم‌هات برق می‌زند و کجاها قند توی دلت آب می‌شود و کجاها یک‌قدم برمی‌گردی سر جات و کجاها توی دلت چارزانو می‌شینی روبروشان. بعد اصلن دنیا یک‌جورِ خمیرطوری‌ست توی دست‌هاشان. دست‌هاشان بزرگ است و خط‌کشیده است و دود چراغ خورده و کار از گُرده‌ی چرخ گردون کشیده و حالا بین خودمان بماند، یک‌ جاهایی هم خوب دمار از روزگارِ چرخِ گردون درآورده. به این جاهای حکایت‌ها که می‌رسیم، من غش‌غش خنده‌ام را سَر می‌دهم تو هوا و یک شوخ‌چشمی و بلندطبعیِ چهل‌وچندساله‌ای سُر می‌خورد رو خنده‌هام.

نکنید اقا جان، نکنید


«وی نید تو تاک» اصولن جمله‌ای‌ست تهدیدی! یعنی هیشکی برای قربون صدقه رفتن قبلش اعلام نمی‌کنه
 که باید با هم صحبت کنیم. حالا این به خودیِ خود ایرادی نداره.
اما آخه چرا کله‌ی صبح برمی‌دارین زنگ می‌زنین که شب که اومدی باید با هم حرف بزنیم. یا چرا ورمی‌دارین میل می‌زنین که هفته‌ی آینده باید
راجع به یه موضوع مهمی باهات صحبت کنم.
 یا چرا از وسط کاغذماغذا یه‌هو سرتونو میارین بالا که کارم تموم شد حرف دارم باهات.

خوب چه کاریه آخه! اگه قراره حرفه زده بشه، بذارین همون شب که اومدم خونه، همون هفته‌ی آینده که همو دیدیم، همون کارِت که تموم شد شروع کنین حرف‌تونو زدن. دیگه
آنونس و تیزر دادن قبلش مال چیه آخه. که منِ بنده‌ی خدا از همون کله‌ی صبح تا شب شه، از همون هفته‌ی قبل تا هفته‌ی بعد شه، از همون یه ساعت پیش تا کارِت تموم شه هی هزار جور فکر و خیال کنم که قراره الان چه موضوعی مطرح شه یا باز مگه من چی‌کار کرده‌م کره‌بز یا اوه‌اوه خدا به داد برسه یا بلاه‌بلاه!

می‌خوام بگم بعضی موجودات اصن طراحی شده‌ن برای ایجاد بحران‌های الکی، برای به‌هم‌ریختن آرامش در زندگانی، برای از کاه کوه ساختن، برای کلن همه‌چیو سخت و پیچیده کردن. چه کاریه آخه؟ نکنید جانِ من، نکنید