بعضی آدمها ذاتِ بودنشان مثل بعضی تِرَکهای مهجور بینام و نشانی است که میبینی همینجور سر به زیر و متواضعانه دارند برای خودشان خوانده میشوند توی پلیر، تو هم سوتزنان و توجهنکنان سرت به کار خودت گرم است که یکهو، چه میدانم، جملهای، عبارتی، چیزیش توجهت را جلب میکند گیر میکنی بهش، دست از کار میکشی باقی صداها را قطع میکنی درست بشنویش ببینی چی میخواند، چی میگوید. بعد میزنی دوباره بیاید از اول بخواند اینبار از همان اول هی گوشش میدهی هی دقتاش میکنی هی حواست بهش جمع میشود. بعد ناغافل میبینی راه افتاده آمده رفته توی فیوریت لیستت، آن بالا بالاها، هی تکرار میشود هی خودش را تکرار میکند هی تو هربار میشینی گوش میدهیش بسکه خسته نمیشوی از دستش. بعضی آدمها خوب بلدند یکجور یواشِ بی سر و صدایی بیایند، نروند، بمانند بیکه این آمدن و نرفتن و ماندنشان را به رخ بکشند. یکجور یواشی که اصلن از همان اول عادتات میدهند به آمدن-نرفتن-ماندنشان، به بودنشان. یکهو چشم باز میکنی میبینی یکی اینجاست که انگار هزار سال است بوده. که یادت نمیآید دنیا آنوقتهای نبودنش چه شکلی بود، چه رنگی بود. بعضی آدمها اصلن یک استعداد غریبی دارند در به جا گذاشتن ردهای نازک محو. یک جورِ خوبی بلدند تو را یاد خودشان بندازند هی، یادِ خودشان نگهدارند. خوب بلدند حواست را پرتِ خودشان کنند بیکه صدایت زده باشند، بیکه مجبورت کرده باشند، بیکه اصلن کاری کرده باشند. گمانم آقای دنیا باید بردارد یک عالم ازین آدمها را هی کپیشان کند کپیشان کند کپیشان کند بچسباندشان به در و دیوار شهر، به در و دیوار دنیا، بسکه با بودنشان دنیا جای زندگیتری میشود.