...

...

صمیمیت؟
آره.. صمیمیت.. صمیمیتی که پا به سن گذاشته
که راحته.. نسبتن راحته
اما سنگینیه هست..
یه سایه ی سنگین
یه حس گس که مدام تو گوشت تکرار می کنه: نباید
...
شاید زمان لازم داشته باشه..
شاید حتا زمان هم درستش نکنه
نمی دونم
..
اما می دونم اون حسی که باید باشه، نیست
اون سبکیه، اون راحتیه، اون ول کردن خودت به دست جریانی که ببرتت.. اون نیست
..
و از اون گذشته هنوز مرزی هست که نمی خوای ازش رد شی
که نمی خوای تجربه ش کنی
..


چیزی در من گم شده
انگار کلافی باشم درهم تنیده
دنبال نشانی آشنا از چیزی که باید جایی همین حوالی باشد، اما نیست
نیست و نمی شود بی بودنش راهی شد
...
گمانم راه زیادی مانده تا بودنش
اگر راهی در کار باشد..

با تمام این ها صمیمیتی هست که پا به سن گذاشته
صمیمیتی دوست داشتنی..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد