بالاخره یک روزی هم یکی باید بردارد چیزی بنویسد در ستایش آقاهای چهلوچندسالهی موجوگندمی. یکی که مجالاش را داشته باشد، واژگاناش مجال توصیف چهلوچندسالهگی را داشته باشند جملاتاش استواری و قوامِ چهلوچندسالهگی را داشته باشند. که اصلن یکی باید بردارد بنویسد که چهجوری مینشیند روی مبل، خوشقامت، تکیه میدهد عقب، چارشانهگیش عرض مبل را پر میکند، دستهایش را میگذارد روی دستهها، قرص و مطمئن، شوخ و سرزنده نگاهت میکند که چی تو چشمات قایم کردی دختر. که اصلن انگار ذات چهلوچندسالهگی، ذاتِ موجوگندمی بودنهای حوالیِ چهلوچندسالهگی بدجور گره خورده با این تکیه دادن به عقب، آرام و خونسرد، مطمئن از بودناش، مطمئن از حجمای که بودناش جا میگذارد توی زندگی آدم. به سختی میشود یک مرد چهلوچندساله را نادیده گرفت. به سختی میشود از کنار آنهمه آرامش و طمأنینه و اقتدار و شوخطبعی گذشت و برنگشت، سر برنگرداند به هوای تماشای آن گَرد خاکستری دوستداشتنی، که نشسته روی موهاش، و اینجور خواستنیاش کرده، اینجور دنیادیدهاش کرده، اینجور دستنیافتنیش. اصلن آقاهای چهلوچندساله یک هالهای دارند دور خودشان، از بوی ادوکلن مخصوص آدمهای چهلوچندساله گرفته تا بوی توتون پیپشان تا بوی چرم جلد دفترشان، که آدم ناغافل هم که رد شود از کنارشان، نگاههاتان هم که گره نخورد به یکدیگر، کافیست از حوالیشان رد شوی تا پَرَت گیر کند به پَرِشان، گیر بیفتی توی محیط حضور خوشعطر و بوشان و دیگر دل نکنی پات را از دایرهشان بگذاری بیرون. بعد اصلن اینجوریست که یک آهنربای مغناطیسی دارند توی جیبشان، برای پرتکردنِ حواس زنهای بیست وچندساله. کلن سیمکشی مدارهای مغز آدم را میریزند به هم. بسکه بلدند یکجورِ خوبی دنیا را تماشا کنند بسکه ماجرا از سر گذراندهاند بسکه آب از سرشان گذشته. بعد یکجورِ خوبی همیشه چنتهشان پر است از کلی تعبیرهای منحصربهخودشان، تعبیرهای جوگندمیِ ازآبگذشته. بعد یکجورِ خوبی طنز خودشان را دارند، امضای شخصی خودشان را، پای هر اتفاق و هر حکایتای. یکجور خونسردانهای بلدند کل جهانبینیِ آدم را حواله دهند به یک جایی حوالیِ جنوب و بردارند به ریش کل زندهگی بخندند و بردارند تو را هم به ریش کل زندهگی بخندانند. زیر پاهاشان سفت است بسکه یاد گرفتهاند کجاها راه بروند و کجاها بشینند که سرشان نگیرد به طاق. بعد خوب بلدند تو را هوایی کنند که دنیا را همینجوری تماشا کنی که آنها، یک جورِ چهلوچندسالهی دنیادیدهی بیبندوباری. بعد خوب میدانند کجاها چشمهات برق میزند و کجاها قند توی دلت آب میشود و کجاها یکقدم برمیگردی سر جات و کجاها توی دلت چارزانو میشینی روبروشان. بعد اصلن دنیا یکجورِ خمیرطوریست توی دستهاشان. دستهاشان بزرگ است و خطکشیده است و دود چراغ خورده و کار از گُردهی چرخ گردون کشیده و حالا بین خودمان بماند، یک جاهایی هم خوب دمار از روزگارِ چرخِ گردون درآورده. به این جاهای حکایتها که میرسیم، من غشغش خندهام را سَر میدهم تو هوا و یک شوخچشمی و بلندطبعیِ چهلوچندسالهای سُر میخورد رو خندههام.
yek marrde classic e mar khorde ta afei shodeie chehelo chand sale...
نمیدونم چی بگم فقط اینکه ۱۰ مین بعد خوندنش به خودم اومدم و دارم کامنت میذارم اخه دیونه دیونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه...
دیس ایز اباوت امین؟
به یاد سورمه ای؟اخیییی:دی
نازلی...نمیدونم فک کنم ..خوب اگه اینو متوجه شدی که متوجه ایجاز و اطناب هم شدی....
میدونی غزال همین نکته سنجی ها و باریک بینیاتو دوس دارم ....
ولی به جون خودم این پست چند خط سانسور شده هم داشت((:
یک جاهایی هم خوب دمار از روزگارِ چرخِ گردون درآورده"-:
این به همون ایجاز و اطناب بر می گرده نه سانسور"-:
هیچ حرف دگری نیست که با تو بزنم
تو نمی فهمی اندوه مرا............
حالا دس میذاری رو نقطه درد؟!
چی بهت بگم که نگفتنش بهتر است
حسم بود دتس ال...
دیدی یه وقتایی اونقد آروم میمونی و تکون نمیخوری که تمام جِرمها و ناخالصیهات رسوب میکنن و لِرد میبندن و تو سبک میشی و خیال میکنی از دستشون خلاص شدی؟من جلو این اقاهه اینجوریم غزال..
|:منم
اون موقعی که گفتی پیــــــــــــــــرمرد برو ۴۰ سالگی رو ببین برو ببین دهه فجر امسال ترکونده گفتی دیدمش و به یاد تو افتادم همون موقع که دیدم گفتم کاش ۴۰ سالگی من اینجوری دیگه نباشه مثل اون موقع که ۳۰ سالم می شد تو تمام این چن ماه استرسش بود. این پستت قلقلکم داد که کی ۴۰ سالم می شه؟! منم اینجوری میشم؟؟؟
چرا فک کردی اینجوری نیستی پسر؟!
میدونی
فقط مونده بود تو اینو بگی.
واقعا دست مامانت اینا درد نکنه
خوب منم حجت رو تمام کردم!
مامانم اینا هم تشکر می کنن...
من همه خصوصیات این متن رو دارم ولی ۲۸ سالمه!
حالا مشکل از منه یا تو باید تصحیح کنی نوشته خوت رو؟
اگه به چهلو چند ساله میگی بیگ بوی ما ها از دور خارجیم پس نه؟!!!
این پست چه جنجالی شده!!
نه مشکله منه نه شما!
من اگه تو متن می نوشتم ۲۰و اند ساله خود تو نوعی نمی خندیدی؟(کم پیدا می شن تو این سن پخته باشن با این ویژگی ها!!!)سی و اند ساله هام فقط تو جو اقا منشی و دل گندگی اند ۳۷ ۸ تازه شروع اون پختگیه که ازش گفتم که من ترجیح دادم بگم چهل!
از نظر من اره از دور خارجی مگه اینکه خلافش ثابت بشه!
من که عاشق یکی از همین چهل و چند ساله هام.
خودمم بیست و چند ساله مه.
اونم عاشق منه.
و زندگی ماست که شیرینه...
چه خوب..