-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 00:37
آدمها تمام میشوند. دیر و زود دارد، اما بالاخره تمام میشوند. تمام شدن بعضیها فقط بند یک کلمه، یک جمله است. کسی حرفی را میزند و تو میدانی که همان لحظه برای تو تمام شد. احتمالا مبارزه میکنی و تلاش میکنی که فراموش کنی آن کلمه را، آن جمله را، ولی خودت هم میدانی که تمام شد. اینها از این حرفهایی است که همیشه ته دل...
-
شیخ حال نداشت عنوان بربگزیند
شنبه 29 مردادماه سال 1390 10:27
و غز نشستهبود و سر به جیب مراقبت فرو برده. مریدان گرد وی حلقه زده وی را گفتند شیخنا و مولانا، این چنین فرو، به چه تفکر کنی؟ از درون جیب ندا داد که های آدمیان، بدانید که23 سالگی مانند سرخک و آبله باشد، که هر آدمیزادهای ناگزیر مبتلا گردد و دهان و مقعدش پولیش شود و از هفت وادی بلا گذر کند؛ ولی از آن گریزی نباشد و برخی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1390 02:45
دیدی میخوای نفس بکشی نمیتونی ؟ باید زور بزنی تا نفست بره تو ؟ دیدی میخوای آب دهنت رو قورت بدی نمیتونی ؟ دوباره سعی میکنی ٬ بازم نمیتونی . یه چیزی گیر کرده تو گلوت که نه میذاره چیزی بره پایین نه میذاره حرفی از اون تو بیاد بیرون ؟ دیدی آدمایی که وقتی که باید باشن نیستن ؟ دیدی معمولاً وقتی که دیر شده میان و هستن و اصلاً...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1390 02:36
می بینی چه بزرگ شده م؟ دیگه همه ش چشمم به در نیست. حالا یاد گرفته م به دیوار خالی روبرو نگاه کنم. بزرگ ترم می شم حالا، وایستا.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 01:28
بالاخره این بغض ترکید پیش ادمی و جایی که نباید
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 03:57
انگار یک جالباسی باشد گوشهی اتاق، ایستاده به تماشا، خاموش و بیکلام، آماده که بارت را به دوش بکشد. از بس میدانی آنجاست، حضورش را از یاد میبری. گاهی روزها و روزها میگذرند بیکه نگاهش کنی. عادت میکنی ایستاده باشد آنکنار، همان گوشهی همیشگی، خاموش و بیکلام. بعد یک روز، به روال همیشه میروی شالت را آویزان کنی،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 03:47
دلتنگیهای آدمی؟ باد میبرد آقا سهسوت کلن
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 03:46
یا هوا زیادی خوبه یا من حالم خیلی خوبه یا رفقا خیلی خوبن هر چی که هست ازون وقتامه که راضیام ازم با این دوستام قدیم و جدید دیگه شدهن آدمای خودت شاخ و برگای اضافی ریخته حرف و حدیثا تموم شده شدیم یه مشت آدمِ ندار با یه سری قابلیتهای جدید و عجیب اما به شدت دوستداشتنی و کمیاب به قول شهره یه مشت رفیقِ فرندز-طور علیرغم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 01:25
آدم است دیگر گاهی وقتها کش دروناش در میرود اینجوریست که دیگر به هیچچیز و هیچکس کششاش نمیگیرد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 11:11
میگویند آدمها نیاز دارند، کلن. انواع و اقسام، رنگ و وارنگ. میگویند آدمها نیاز دارند به همدلی، بالاتر از خیلی نیازهای دیگر. میگویند آدمها نیاز دارند گاهی فقط، یکی باشد که اوهوماوهوم کند برایشان. یکی باشد که بلد باشد تاییدشان کند صرفن. بلد باشد که وقتی دارند غر میزنند، دلشان گرفته، روحشان مچاله شده، حفرههای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 01:25
تعطیلات خود را چگونه سپری میکنید؟ استراحت مطلق بطالت کامل لهو و لعب در حد امکان کمی هم فکر و خیال
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 03:31
هیچ چیز با گذشت زمان آسان تر نمی شود ما خسته تر می شویم و تنهاتر و پذیرش چیزها آسان تر می شوند ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 22:50
بعضی آدمها هستند در زندگانی... اممم.. بعضی آدمها حضورشان اینجوریست که... نتچ.. اصن دیدی وقتی تو کافه چایی سفارش میدی، آقای کافهچی برات یه بشقابچه میاره که توش یه دستمالکاغذی چارتا شدهست، روش یه لیوان آب جوش و کنارشم یه تی-بگ.. بعد دیدی این آقاهای کافهچی هیچوقت به مغزشون خطور نمیکنه یه ظرف سفالی کوچیک دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 01:19
آدمها بوهایشان را با خودشان میآورند جا میگذارند و میروند. آدمها میآیند و میروند ولی توی خوابهایمان میمانند. آدمها وقتی میآیند موسیقیشان را هم با خودشان میآورند و وقتی میروند با خودشان نمیبرند. جا نگذارید هر چی میآورید را با خودتان ببرید. به خواب آدم برنگردید آدمهای گیج ِ سر به هوا. میبینی؟ بعضی...
-
مرسده
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 01:02
دوستش دارم که بلده از من حرف بکشه، که ابهامآمیزترین جملههامو میفهمه و از یه جملهی ساده دوهزارتا معنیه ابلهانه در نمیآره، که قبل اینکه دچار سوءتفاهم بشه میپرسه. دوستش دارم که ادعاهای دهنپر کن نداره، که اینقدر اعتماد به نفس داره که خودشو با کسی مقایسه نکنه. دوستش دارم که دوست داشتنش مجوز این نیست که تو زندگیم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 01:16
خالی از عاطفه و خشم
-
*
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 00:03
بعضی آدمها ذاتِ بودنشان مثل بعضی تِرَکهای مهجور بینام و نشانی است که میبینی همینجور سر به زیر و متواضعانه دارند برای خودشان خوانده میشوند توی پلیر، تو هم سوتزنان و توجهنکنان سرت به کار خودت گرم است که یکهو، چه میدانم، جملهای، عبارتی، چیزیش توجهت را جلب میکند گیر میکنی بهش، دست از کار میکشی باقی صداها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مهرماه سال 1389 23:44
من آدمِ کارهای بیاهمیتام از اساس.. کارهای محض رضای خدا.. کارهایی که کلن به هیچ دردِ دیگری نمیخورند جز آنکه آدم برای دل خودش انجامشان دهد.. همینجوری بیکه کسی ازت خواسته باشد، یا بیکه بخواهی به کسی تحویلشان بدهی.. به محض اینکه پای قول و قرار و چه میدانم، تعهد کاری و قرارداد و الخ میآید وسط اما، دُمِ الاغ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 01:10
به مردی که با زن/زنان دیگری هم به جز تو دوست صمیمیست اعتماد نکن.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 11:59
بعضی دوستیها بریک-آپ ناپذیرن دیگه. یعنی اونقدر بلاهای مختلف سر این رابطه اومده و دچار اصطکاک شده و صیقل خورده و باد و بارون دیده، که دیگه عایق شده در برابر هر اتفاقی و هر شرایطی. من اونوقت کلی دوستمشونه این مدل دوستیهامو. بعد خودمم خوب میدونم که آدم رابطه-ناپذیری هستم، مخصوصا تو روابط لانگترم یه خورده سر و کله...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 23:33
شاید بشه یه شب تا صبح وقت گذاشت و سعی کرد یه آدم رو شناخت . ولی هیچ کس نمی دونه آدما جدیدا شب که میخوابن و صبح که پا میشن عوض میشن شایدم عوضی .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 00:40
رهایی میآید سراغت، از همان ثانیهای که بلیت را از آقای بلیتفروش میگیری، از همان لحظهای که میشوی صاحب بلیت، صاحب سفر. درست از همانجا، از همان باجهی فروش بلیت با خودم فکر میکنم تنهایی چه خوب است. کولهام را میاندازم روی دوشم و دور میشوم. ساکت و سبکبال، میان ازدحام و شلوغی دوروبر.
-
Big boY
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 01:46
بالاخره یک روزی هم یکی باید بردارد چیزی بنویسد در ستایش آقاهای چهلوچندسالهی موجوگندمی. یکی که مجالاش را داشته باشد، واژگاناش مجال توصیف چهلوچندسالهگی را داشته باشند جملاتاش استواری و قوامِ چهلوچندسالهگی را داشته باشند. که اصلن یکی باید بردارد بنویسد که چهجوری مینشیند روی مبل، خوشقامت، تکیه میدهد عقب،...
-
نکنید اقا جان، نکنید
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 00:57
«وی نید تو تاک» اصولن جملهایست تهدیدی! یعنی هیشکی برای قربون صدقه رفتن قبلش اعلام نمیکنه که باید با هم صحبت کنیم. حالا این به خودیِ خود ایرادی نداره. اما آخه چرا کلهی صبح برمیدارین زنگ میزنین که شب که اومدی باید با هم حرف بزنیم. یا چرا ورمیدارین میل میزنین که هفتهی آینده باید راجع به یه موضوع مهمی باهات صحبت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مردادماه سال 1389 01:28
بعضی وقتها هست در زندگانی که آدمها چارهشان یک بغلِ «بیا اصن بغل خودم خره» است و لا ریبَ فیه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 مردادماه سال 1389 00:44
خوب تولدمه امروز
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 00:30
شاید این روزها زیادی خاکستری باشم ... اما خیلی مانده تا خاکستر باشم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 13:51
بعضی آدمها حضورشان نامحسوس است، قطرهایست، باریک است. بیکه حواسات باشد راهشان را میکشند میآیند توی زندهگیت، بعد فکر میکنی حالا را بگذار بمانند، هر وقت خواستی بیرونشان میکنی، در را روشان میبندی. نمیشود اما، یکجورِ عجیبی نمیشود هیچکارشان کرد. میخواهم بگویم اصلن مثل یک سم، یک سمِ رقیق، وارد خونات...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 12:51
گاهی نیازی به فاصله است گذشت زمان، تا زخم ها درمان یابند و سرخورده گی ها چون خطاهای کوچکی شناخته و پذیرفته شوند! آن گاه در با احتیاط باز خواهد شد و تو اجازه بازگشت دوباره خواهی داشت به زنده گی من!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 تیرماه سال 1389 19:20
سرعت درس خوندن و ایضاً مقاله خوندنم کاملا مورچه وار شده تمام هفته واسه این 3 این روز تعطیلی خوشحال بودم الان که می بینم ،از برنامم عقبم. خدایااااااااااااااااا چرا هیچی طبق برنامم پیش نمیره؟ احوال این روزهای من را بخواهید خبری نیست جز تلخی تند و گزنده که زیر لایه های پوستم نفوذ کرده ، از رگ و پی گذشته و به استخوان...